جوجو
دیشب من تو خونه بابام داشتم استراحت میکردم که داداش زنگ زد. صدای تو میومد و منم بهش گفتم بیایید اینجا. از داداش شنیدم که میگفت تو راه داد میزدی شیــــــــرین کجاااااااااااااائی ؟؟؟ یعنی من میمیرم با این زبون تو . اومدی و هنوز تو راه پله بودی که گفتی جوجو جوجو . رفتی سراغ سبدش و میخواستیش بیاری بیرون. من آوردمت تو. سلام احوال پرسی مامان من و بابام بود با شما دیگه آجی رفت جوجه رو آورد و تو از دیدنش قهقهه میزدی. ما از دست تو میخندیدم. میدویدی دنبال جوجو و اون هم تو خونه میدوید. من از جوجو میترسم ولی تو نه. سمت من میومد جیغ میزدم و تو با تعجب نگام میکردی و دوباره میدویدی طرفش خلاصه این جوجوی بیچاره رو از دست تو نجات دادیم و ...
نویسنده :
گلی بانو
22:59